دربزمگاه باده پرستان بودم امشب
در جمع خیل باده به دستان بودم امشب
آن یارمست که بود چراغ نورش به دست
درجمع مست ومستی یاران بودم امشب
آن پیر میفروش که عمرش دراز باد
یک جرعه داد ومست شبستان بودم امشب
بردم چنان زخود گل روی میفروش
سرتا به پا میان گلستان بودم امشب
درمیکده بودند همه مست حق پرست
خورسند میان راستی راستان بودم امشب
شفق
بدون دیدگاه